کد مطلب:40494 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:296

جنگ با معاویه















و اما جنگ دوم امیرالمومنین (ع) در زمان خلافتش، جنگ با معاویه بوده است. او از طرفی می داند كه قدرت جنگیدن با آن حضرت را ندارند و از طرف دیگر هم طمع حكومت شام را دارد كه از زمان خلافت عثمان به او سپرده شده است لذا دست بر نداشته و دائما حقه بازی و دسیسه گری می كند كه حتی الامكان امیرالمومنین (ع) با او نجنگد و حكومت شام را به او واگذار نماید حضرت هم می داند كه این حاكم عادل و بر حقی نیست و می خواهد اسلام را به كلی از مسیر خودش منحرف سازد. اسلام كه می گوید خلیفه مانند بقیه مردم باید یك نوع لباس و یك نوع غذا و مسكن داشته باشد، او می خواهد دربار سلطنتی درست كند و حكومت اسلام را منحرف سازد و از آن رویه علی (ع) كه حاكم را با بقیه ی مردم

[صفحه 13]

مساوی می داند صد و هشتاد درجه آنرا بچرخاند او در كاخ مجهزی كاملا جدا از بقیه مردم زندگی می كرد و یك شخص این چنینی بود طاغوتی و مستكبر تمام عیار داشت.

خلاصه بعدا آن كه حضرت نامهای متعددی به معاویه می نویسد (كه شانزده نامه ی حضرت در نهج البلاغه آمده است) برخی از آنها را ابتدایی نوشته و برخی در پاسخ نامه ی او بوده است این نامه ها كاملا مشخص است و با جمله «و من كتابه الی معاویه» آغاز می گردد لذا به آسانی می توان این شانزده نامه را از میان هفتاد و نه نامه نهج البلاغه پیدا كرد یكی از آنها نامه ی بیست و هشتم است كه در پاسخ نامه ی معاویه نوشته شده است.

البته عین نامه ی معاویه در نهج البلاغه نیامده است، اما از پاسخ حضرت برخی از مطالب آن نامه روشن می شود مانند این كه معاویه با «بسم الله» نامه را آغاز كرده و بعد گفته است خدا پیغمبر را از میان ما برگزید و دین خود را توسط او تایید كرد و بعد از پیغمبر ابوبكر و عمر بهترین مردم بودند و مطالب دیگر. حضرت ابتدا می فرماید: خبالنا الدهر منك عجبا اذطفقت تخبرنا ببلاء الله تعالی عندنا و نعمته عیلنا فی نبینا[1] یعنی جناب معاویه تو به من می نویسی كه خدا پیغمبر را برگزید؟! این ضرب المثل را در عربی «تمر به هجر بردن» می گویند هجر نام شهری است كه خرماهای خوبی دارد (تمر یعنی خرما) عین این مثل را فرموده است «كنافل التمر الی هجر» تو خرما به هجر بردی یعنی زیره به كرمان بردی. ما می دانیم پیغمبر كیست و من از اول كه بچه بودم در دامن پیغمبر بودم و آنحضرت مرا بزگتركرد تا وقتی كه روح آن بزرگوار در دامنم به ملكوت اعلی رفت یا تو كه اكنون داری به من خبر می دهی؟! این مطالب را رها كن.

بعدش می گویی «افضل الناس فی الاسلام فلان و فلان» برترین مردم در اسلام ابوبكر و عمر بودند این مطالب به تو چه ارتباطی دارد؟! تو از خودت سخن بگو. تو حكومت شام را می خواهی اما من آنرا به تو نمی دهم و ترا لایق حكومت

[صفحه 14]

نمی دانم می فرماید «فذكرت امرا ان تم اعتزلك كله و ان نقص لم یلحقك ثلمه» یعنی این مطلبی كه تو می گویی اگر درست باشد و عمر و ابوبكر افضل مردم باشند تو از او بركناری (یعنی ثابت می شود كه تو برترین مردم هستی) و اگر مطلب ناقص و نادرستی باشد عیبش دامن ترا نمی گیرد و باز هم تو از این ادعا بركناری.

«و ما انت و الفاضل و المفضول و السائس و المسوس» یعنی تو چه كار داری كه چه كسی برتر، چه كسی پست تر است و چه كسی باید سیاستمدار باشد و چه كسی رعیت؟! «و ما للطلقه و ابناء الطلقه و التمییز بین المهاجرین الاولین» یعنی تواز طلقاء هستی از خانواده ای هستی كه ابتدا در مكه با پیغمبر جنگیدید و در سال هشتم هجری بعد از جنگ بدر پیغمبر تشریف آورد و شما را آزاد كرد (طلقاء یعنی آزاد شدگان). تو پسر همان ابوسفیان هستی و ما كه تو را خوب می شناسیم از این حرفها دست بردار. و اینجا حضرت مفصل صحبت می كند و بسیار مطالب محكم و خواندنی و شیرینی را بیان می كند كه باید این نامه بیست و هشتم را به دقت مطالعه كرد. اكنون مقداری از نامه هفدهم بررسی می شود.

در آنجا حضرت می فرماید: «فاما طلبك الی الشام فانی لم اكن لاعطیك الیوم ما منعتك امس یعنی تو در این نامه از من خواستی كه حكومت شام را به تو واگذار كنم (گفته بود تو فقط شام را به من بده من دیگر چیزی نمی گویم) این مطلبی است كه دیروز از پذیرفتنش امتناع كردم لذا امروز از نظر خود بر نمی گردم چون تو لایق حكومت بر شام نیستی. بعد نوشته بود كه جنگ عرب را خورده است و از عرب چند نفسی بیشتر باقی نمانده است چون از امیرالمومنین می ترسد ازاین راه وارد می شود كه به جنگ من نیا و نگو با تو می جنگم و حكومت شام را از تو می گیرم «ان الحرب قد اكلت العرب» یعنی جنگ عرب راخورده و بلعیده است یعنی عرب زیاد جنگیده و كشته داده و دیگر چیزی از او باقی نمانده است «الاحشاشات انفس بقیت» مانند محتضیر كه چند نفسی از عمرش بیشتر باقی نمانده است عرباین گونه شده است. حضرت جواب می دهد«الاومن اكله الحق فالی الجنه و من اكله الباطل فایل النار، آن

[صفحه 15]

كسی كه جنگ كرده و كشته شده اند اگر در راه حق جنگیدند به بهشت رفتند و اگر در راه باطل جنگیدند به جهنم رفتند (یعنی از این سخنان دست بردار و ته دلت را بگو!).

بعد گفته است كه من از نظر تجهیزات جنگی با شما مساوی هستم عده و عده من هم مانند شما است. (از یك طرف احساس ضعف می كند و به خیال خود عاطفه ی امیرالمومنین را تحریك می كند و می گوید جنگ باعث كشتار عرب و ویرانی است و از طرف دیگر به خود مغرور می شود و می خواهد قدرتش را به رخ بكشد می گوید من درجنگ با شما مساویم) حضرت به این مطلب هم پاسخ می دهد و می فرماید: شك تو نسبت به آخرت بیشتر از یقین من نیست و حرص مردم شام به دنیا بیشتر از حرص مردم عراق به آخرت نیست (یعنی لشكر من شائق شهادتند و این شوق بیشتر از شوق طرفداران تو به دنیاست) و اما استوانا فی الحرب و الرجال فلست بامضی علی الشك منی علی الیقین و لیس اهل الشام باحرص علی الدنیا من اهل العراق علی الاخره.

در نامه ی دهم مطالبی است كه مقداری از آن ذكر می گردد. دراین نامه حضرت به معاویه مطلب را صریح و صاف و پوست كنده می گوید و به اصطلاح، حرف آخر را می زند، می فرماید: ای معاویه تو آمده ای و یك عده ای را دور خود جمع كرده ای و عده ای هم طرفدار من هستند. این دو دسته را بیهوده به كشتن نده، خودت به تنهایی برخیز و به جنگ من بیا یا من تو را می كشتم و یا تو مرا می كشی و در این میان مردم راحت می شوند. چون معاویه دو گروه را به جنگ دعوت كرده بود حضرت می فرماید: این كار پر زحمت را نكن و از این بلای خانمانسوز دست بردار و جنگ تن به تن را بین خودشان و معاویه پیشنهاد می كنند.

می فرمایند: و قد دعوت الی الحرب تو مرا به جنگ دعوت كردی. «فدع الناس جانبا و اخرج الی»[2] مردم را به كناری بگذار و خودت به جنگ من بیا «و اعف الفریقین من القتال» یعنی دو دسته را از جنگ معاف كن (از كشته شدن سی هزار نفر انسان

[صفحه 16]

صرف نظر كن) بیا با هم بجنگیم و یك نفر كشته شود بهتر از سی هزار تن است. اما او این كار را هم نكرد.

معاویه در جایی دیگر می گوید تو عثمان را كشته ای حضرت جواب می دهند: آن وقتی كه كمك، به نفع عثمان بود و از تو تقاضای كمك كرد تو او را یاری ندادی اما حالا كه حمایت از عثمان، به نفع خودت می باشد به دفاع و خون خواهی او برخاسته ای.

در همان نامه ی بیست و هشتم حضرت می فرماید: من در مدینه بودم و عثمان مشغول ستم و تجاوز به اموال مسلمین بود و بیت المال را ظالمانه تقسیم می كرد و بستگان و خویشان خود را بر دیگران مقدم می داشت، مردم چند بار نزد من آمدند و از تبعیضاتی كه عثمان قائل شده بود شكایت كردند و من رفتم و او را نصیحت كردم تعبیر حضرت «استقعده»[3] است یعنی گفتم سر جایت بنشین و این كارهای خلاف عدالت را نكن كه آتیه ی خوبی ندارد «و استكفه» یعنی او باز داشتم ولی او نشنید و بالاخره مسلمانان او را كشتند و آنچه كه شرح آن در تاریخ دقیق و مفصل آمده است به وقوع پیوست. از طرفی هم معاویه در همان زمان به مدینه آمده بود و عثمان از او طلب نصرت كرد و گفت تو فامیل من هستی و به دادم برس كه مردم خیلی شورش كرده اند اما تو گوش نكردی و یاریش ننمودی و به شام بازگشتی پس آن زمان كه نصرت به نفع عثمان بود تو خودداری كردی اما اكنون كه نصرت عثمان به نفعت هست پیراهن خونی او را برداشته ای و سر چوب آویخته ای و به مردم می گویی كه علی عثمان را كشته است!

این بحثهای آزاد حضرت علی (ع) است كه قبل از جنگ صفین با معاویه داشته است و چون با یكدیگر فاصله داشته اند این مطالب توسط نامه نگاری انجام گرفته است. به طور كلی این نوع مطالب چه با معاویه و چه با طلحه و زبیر و چه با بقیه مردم یا در خطبه و بالای منبر بوده یا در نامه و یا در جلسه ی مناظره و مباحثه حضوری، و خلاصه شیوه ی كار حضرت این گونه بوده است كه با هر وسیله ای با

[صفحه 17]

مردم صحبت كند و مسائل حكومت كاملا روشن و علنی باشد.


صفحه 13، 14، 15، 16، 17.








    1. نهج البلاغه، ر 28.
    2. نهج البلاغه، ر 10.
    3. نهج البلاغه، ر 28.